یاد ایام دانشگاه

ساخت وبلاگ

یکی از همراهان وبلاگی در مورد دوستی نوشته بودن، منم به سر زد در مورد دانشگاه محل تحصیلم و دوستان همکلاسی بنویسم

ما یه کلاس حدود چهل نفره بودیم ، حدود ده تا پسر و بقیه دختر.از این پسرا ما هم چهار تا بیشتر با هم ایاق بودیم،من و جواد و رضا و فرید

جواد یه مو بلوند چشم رنگی و دیگه چی بگم ... خر خون و اصلا از خودش هیچ قدرتی نداشت

رضا یه مثلا بچه پولدار تازه به دوران رسیده و درس خون و نازک نارنجی

فرید هم یه بچه آویزون و دل به هر کس سپار مثل ارسطو تو پایتخت

منم نسبتا درس خون مخصوصا تو دروس عملی ، به دور از حاشیه و بعدها شنیدم دخترا در موردم می‌گفتن خیلی مغرور:)

البته بجز ما همکلاسی های پسر دیگه ای هم از شهرستان های اطراف داشتیم و فقط ما ساکن و اهل مرکز استان بودیم

ما با هم می‌رفتیم و می‌اومدیم، دانشگاه تا شهر ما حدود یه ساعت فاصله داشت.

سعی می‌کردیم با هم هماهنگ بشیم برا رفتن به دانشگاه ، من به جز همشهری هام با بچه های شهرستان هم رابطه خوبی داشتم حتی بعد از دانشگاه هم سعی کردم رابطم حفظ کنم مثل حسن و رضای دو :)

این آقا رضا عاشق یکی از همکلاسی ها شد و سعی می‌کردیم بهش برسه اسم دختره هم فرزانه بود ، فرزانه همسایه جواد بود و جواد هم اطلاعات غلط به رضای شماره یک می‌داد و آخر سر هم فرزانه با یکی دیگه دوست شد.

رضا بعدا انتقالی گرفت به دانشگاه مرکز استان، منم می‌تونستم انتقالی بگیرم اما چه کنم که عشق آسان نمود اول ، ولی افتاد مشکل ها

فرید هم چندین نفر زیر سر داشت ، مخصوصاً یکی به اسم فاطمه، این فاطمه خانم یه خاطر خواه دیگه داشت به اسم حسن، یه بار از طرف حسن رفتم ازش خواستگاری کنم ، کلا گند زدم ، آخر سر هم به هیشکی جواب مثبت نداد

جواد هم یکی به اسم فرزانه رو زیر سر داشت و بعداً باهاش دوست شد ، بعدا هم کلی دروغ و دغل آخر سر هم فرزانه عذرش خواست و جواد هم با یکی دیگه ازدواج کرد.

این جواد و رضا و فرید سه تایی اکیپ تشکیل داده بودند، هر جا به من نیاز داشتن می‌اومدن سراغم ، مخصوصاً تو کارهای عملی و بازدید های صحرایی ، هر جا هم کارشون گیر نبود ، من کیلویی چند بودم، حتی پشت سر من هم حرف می‌زدن، حتی فحش هم چن باری بارم کرده بودند!!!!

سر قضیه دوس دختر ، جواد و فرید و رضا دوستشون به هم خورد و انتظار داشتن منم ازشون طرفداری کنم ، چون وجهه موجهی داشتم و نماینده کلاس و رشته و هسته علمی بودم، طرفداری من وجهه اونا رو مثبت می‌کرد، منم با هر دوشون بهم زدم، انگار بچه پیش دبستانی بودن ، انتظار یار کسی و گرو کشی داشتن

زمان ارشد هم کلی کمک کردم به همکلاسی های ورودی خودم و سال پایینی ها

مخصوصاً به یکی که کل کار پایان نامه شامل مطالعات و نمونه برداری و بازدید صحرایی و ... من انجام دادم اما دریغ از یه تشکر خشک و خالی، مقالات هم تنها به اسم خودش زد!!!

درد نام دیگر من است ......
ما را در سایت درد نام دیگر من است ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : illiao بازدید : 65 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 21:00